تو هیچگاه نخواستی بفهمی که نباید خودت را با کسی مقایسه کنی! تو نمیخواهی بدانی که جان کسی بودن چیز دیگری است؟! چرا همیشه میروی سرخط !؟ بخدا زمان ، به باهم بودن فرصت زیادی نمی دهد ...!
انشاء را خوب بنویس و خوب بخوان ، خطی و کلمه ای را جا نینداز ، مطمئن باش، نمره صداقت مرا 20 خواهی دید. چقدر نامردی که به 20 هم راضی نیستی!؟ و چقدر نامردم اگر به صداقت تو ذره ای شک داشته باشم ! مرا همان طور که هستم بپذیر، محبوب من!
نویسنده » صابر . ساعت 11:18 عصر روز یکشنبه 90 اسفند 14
این دل در هوای تو یک لحظه آرام و قرار ندارد... این دل که ، غصه ی کرایه خانه ندارد ! راستش اصلا خانه ندارد ! آواره هم که نیست ! خوشا به حالش! همنشین هر دل شکسته ای است ! اگر دل تو و من شکسته باشند حداقل سودش این است که من و تو تنها نیستیم و همسایه و همدلیم ...
نویسنده » صابر . ساعت 10:37 عصر روز سه شنبه 90 اسفند 9
به نماز ایستاده بودم و ذکر حق میگفتم ... که به یکباره نماز تمام شد نه آنکه نماز شکسته باشم نه! تو آمدی و به یکباره نماز از یاد بردم ، در نمازم تو با من بودی و ... مگر نشنیده ای که یک اقلیم را دو پادشاه نگنجد و من مانده ام میان او و تو ...
گفته اند "راهی نبود مگر در نماز تیر از پایش در آوردند " وقتی من پیش تو هستم ، همانند علی ام ، من لذت با تو بودن را به لذتها و دردهای دیگر نمیدهم ... من تو را با تمام وجود دوست دارم ، شنیده ام می گویند بین تو و خدایم پلی است ؟!
نویسنده » صابر . ساعت 10:24 عصر روز یکشنبه 90 اسفند 7