تو به بهانه ای رفتی گرچه مردد بودی ولی هر چه بود رفتی ... تو که بخشی از زندگی پرهیاهوی من شده بودی ، لحظات با تو بودن صفحه ی ماندگار از بودنهای من بود مطمئن باش نمی گذارم و نمی خواهم بودنهای تو ، تبدیل به خاطرات شود ! در آرزوی دیدارت لحظه شماری میکنم تو هم نخواه که دوریت دلتنگی نداشته باشد...!
نویسنده » صابر . ساعت 1:59 صبح روز جمعه 91 مهر 28
گفتم که دوست داشتنت ارزش از دست دادن همه چیز را دارد... گفت: برای چه از همه چیز زندگیت می گذری و ....؟ گفتم :برای رضایت دوست! گفت: دوست اگر نظری بر تو داشت چنین در به در نبودی؟ گفتم:چه نظری بهتر از در به دری! گفت: چگونه؟ گفتم: وقتی در به در و بیچاره هستی، دیگر مگسان شیرینی تنهایت می گذارند و میروند و تو می مانی و من !...
بودن تو ، نبودن همه را قابل تحمل می کند ولی بودن همه، هیچگاه جای نبودن تو را پر نمی کند..مطمئنم از دست دادن همه برای داشتن تو ، قمار دوسر باخت نیست ...!
نویسنده » صابر . ساعت 12:25 صبح روز جمعه 91 مهر 14
روی گوشیم عکس دختر کوچیکم زهرا را زده بودم ... زهرا کنارم اومد ، بهش گوشی را نشان دادم و گفتم : من این دختر را دوست ندارم ...زهرا خندید و گفت : اون دختر بدیه دیوار می نویسه و... ولی من که دیوار نمی نویسم پس منو دوست داری ! از حاضر جوابی دختر سه ساله ام خنده ام گرفت و بغلش کردم و گفتم آره بابایی دوست داره...
کاش رابطه من با خدام رابطه ی من و زهرا بود! کاش می تونستم خودمو واسه اش شیرین کنم تا گذشته را فراموش کنه و بگه آره بنده ام تو رو دوست دارم...
نویسنده » صابر . ساعت 4:17 عصر روز یکشنبه 91 مهر 9