به من گفتی قصه ی عشق من و تو فقط بین ما دو نفر باقی بماند ، یعنی بین من و تو! مگر میشود، این راز نهان کرد، هر ماهرویی را که میبینم ، بی اختیار فریاد میزنم ، عشق من ماهتر است ... بخدا دست خودم نیست که اسم تو به هر بهانه ای بر زبانم جاریست!
نویسنده » صابر . ساعت 10:5 صبح روز جمعه 90 مهر 15
مانده ام بین دو عاشق شیدایی، یکی با تمام وجود عزیزی را دوست دارد و معشوقش هیچ نمی داند، دیگری هم عاشق دیوانه ای است که معشوقه اش را پیش عالم و آدم رسوا نموده و...
یکی را چشم بر در است و دیگری را یار در بر ! نه آن درد وی داند نه این درد آن ! چشم بر در، از ترس نیامدن میمیرد و یار در بر ، از ترس رفتن ...
خدایا! وصل و هجرش هر دو درد است و ...
نویسنده » صابر . ساعت 11:34 عصر روز یکشنبه 90 مهر 10