دخترم قرار براین بود 8 ساعت کارکنم 8ساعت بخوابم و 8ساعت در منزل و جامعه به خود و خانواده ام بپردازم ،دستان کوچک و گرم تو را در دستانم بگیرم و مسجد برویم در مجامع عمومی شرکت کنیم ، در پارک بازی کنیم خانه ی فامیل برویم از بودن در کنار هم لذت ببریم ولی نشد که نشد... از مادرت شنیده ای سال 81 شش میلیون از پولمان را شرکت تعاونی علوم پزشکی اختلاس کرد و معلوم نیست که چه سرنوشتی خواهد داشت، از سال 88 نه میلیون به حساب تعاونی اداره ریخته ام که بنا بود سه ساله واحد ما را تحویل دهند و می بینی که دخترم به خاطر سادگی ما هنوز هم خانه نداریم ... دخترم بابا 600 هزار تومان حقوق دارد که 500 هزارتومان آن صرف کرایه می شود 100 هزار را هم اگر جلو 2 آینه ی موازی قرار دهی باز در مقابل این مخارج چیزی نمی شود ... ببین چه کار سختی دارم از لحظات بودن با تو و خواهر و مادرت باید بدزدم و سه شیفت کار کنم تا شکم خود سیر کنیم... آخرین باری که برایم قصه خواندی یادت هست خدا کند که باورت شده باشد که کاملا به قصه ات گوش میکردم و بستن چشمانم از خستگی زیاد بود نه بی توجهی به تو!... دخترم چند روز پیش احساس کردم قد کشیدی حیف که در کودکیت با تو نبودم و تنهایی از چشمانت می بارد ! کاش میدانستی که درتمام لحظات تنهایی ات قلب من بود که در سینه ی تو میتپید...کاش دل بیقرارم اجازه میداد باز برایت بنویسم ولی آخرین جمله را بگویم که ای آرامش پدر ، بخدا شرمنده ام ...