امروز دلم گرفت بغض گلویم را فشرد باز نتوانستم با تو صحبت کنم ... واقعا احساس میکنم چه لزومی دارد دردم را از زبان من بشنوی در حالیکه تو بهتر از من آگاهی... تو بهتر میدانی که هیچ آغوشی گرمتر از آغوش تو نیست! تو بهتر می دانی آلوده ی تو شده و چشم امید از همه شسته ام! تو که بهتر میدانی که اگر مایه ننگ تو باشم باز از آن توام! خواستی عزیزم بدار! خواستی به دارم بکش! می دانم که مرا یارای درد دل با تو که دردم را بهتر از خودم می دانی نیست ! چه مرا به مراد رسانی چه نرسانی؟! به همه خواهم گفت که عزیزترینی خواهم گفت ماهترینی ...
نویسنده » صابر . ساعت 12:9 صبح روز شنبه 91 خرداد 13