امروز خبرگزاری فارس از مرد عاشق و دیوانه ای نوشته بود که با چارچوب امروزی غیر قابل باور می نمود. تمام عمر برای آموزش و پرورش فرزندان روستای سعد آباد زیر سقف چوبی و ساختمان کاه گلی در مدرسه مولوی درس داده بود و درس داده بود انگار در این دنیا نبود نمی دانست سیاست چیست ؟ نمی دانست قدرت چیست؟ نمی دانست حاکم و محکوم کیست ؟ نمی دانست مال حرام چیست؟ او فقط میدانست دنیا 2 بخشه و یک بخشش مدرسه مولوی روستای سعد آباد است و بخش دیگرش هم برای او مهم نبود...
و این معلم چه دارد ؟ مثل خیلی های دیگر نه جوانی دارد و نه قدرت ! دستش به جایی بند نیست چون خویشاوند آقازاده ای هم ندارد ! فردا پس فردا بازنشسته می شود مثل خیلی از همکاران دیگرمان دنبال مسافر کشی ،برنج فروشی ،بنگاهی و... می رود ...
آخر معلم جماعت که با بچه سر و کله میزند را چه به بیزنس ؟! دانش آموز سر او کلاه می گذارد ! او هنوز باور نکرده دنیا عوض شده و عوضی هم زیاد شده و سرش کلاه های گشادی می رود که کمر او و فرزندانش را هم می شکند مثل همین بلایی که سر دوست ما آمد کلاهبرداری با چک همه ی دارو ندارش را برد و چکی به گوشش حواله کرد که صدایش در شهر پیچید ...
بله این همکار فرهنگی علاوه بر باختن زندگی خود سرمایه های چند همکار دیگر را هم به باد داد ! سرنوشتی که ممکن است در انتظار خیلی های دیگر هم باشد...
به قول ابوی عزیزتر از جان با معلم جماعت زیاد مشورت نکن پدر سوختگی نمیداند زمینت میزند...
بله میگفتم آقای مهابادی مردی که 29 سال در یک مدرسه مانده است کم کم بازنشسته می شود خدا میداند خوشحال است یا ناراحت! من که نمیدانم شاید ناراحت این است بعد بازنشتگی دیگر اضافه کاری ندارد و با مخارج کمرشکن باید افسردگی بگیرد و کم کم محو شود مثل خیلی از همکاران دیگرمان !...
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=9002116015
دوستم بازنشست شد درست یک سال پیش! یک دوستم بود یک آموزش و پرورش ! الان از پادرد و.. می نالد ناراحت است افسرده است البته او زنده است ولی کسی نیست بگوید چگونه یکسال از بازنشستگی نگذشته یک فرهنگی 50 ساله مثل پیکان مدل 48 می شود؟
راستی روز معلم مبارک