زن حسابی کی خودتو گفت؟ - دغدغه






درباره نویسنده
زن حسابی کی خودتو گفت؟ - دغدغه
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
عاشقانه های من
احمدی نژاد
مشایی و جوانفکر
جوانان
مدرسه
سیاست
جامعه
دانشگاه
دوستان
اختلاس 3000 میلیاردی
مذهبی
ادبیات
دفاع مقدس
اغفال به همین سادگی است
فساد اخلاقی سیاستمداران
فساد خارجی ها
بنگاههای فساد
متفاوت
کوتاهی ناجا
فساد در همه جا...
وسوسه
خوی حیوانی
روان گردان و بیهوش کننده
طلاق
متفرقه
زمستان 90
پاییز 90
مطالب برگزیده
بهار 91
تابستان 91
تابستان 89
بهار 89
زمستان 88
پاییز 91
زمستان 91
بهار 92


لینکهای روزانه
کالج مجازی کاکتوس [37]
[آرشیو(1)]


لینک دوستان
منطقه و جهان آبستن حوادث خوش یمن
● بندیر ●
بلوچستان
►▌ استان قدس ▌ ◄
نغمه ی عاشقی
شهرستان بجنورد
.: شهر عشق :.
بادصبا
...::بست-70..:: بهترین های روز
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
رازهای موفقیت زندگی
برادران شهید هاشمی
ترانه ی زندگیم (Loyal)
سیاه مشق های میم.صاد
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
حکیم دزفولی
گروه اینترنتی جرقه داتکو
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
همای رحمت
زمزمه ی کوچه باغ شاه تور
پاتوق دخترها وپسرها
روان شناسی * 心理学 * psychology
بندر میوزیک
وبلاگ شخصی مرتضی صادقی
صل الله علی الباکین علی الحسین
کوثر ولایت
مذهب عشق
آزاد اندیشان
مناجات با عشق
شهد
*غدیر چشمه همیشه جاری*
عجب صبری خدا دارد......
.:؛ حقوق و حقوقدانان ؛:.
جهاد ولایت
* امام مبین *
درجست وجوی حقیقت
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
fazestan
حاج آقا مسئلةٌ
رویای زیبا ...
منتظران مهدی
فروشگاه اینترنتی نشریه ی دوستی شعبه یک
روژمان
تنهایی من
من هیچم
اس ام اس سرکاری اس ام اس نیمه شبی و اس ام اس ضدحال
اس ام اس عاشقانه
دل نوشته های فارغ التحصیلان شمسی پور
بدون سانسور " بیم و امید "
رشته الکترونیک هنرستان حسابی
واقعیتی به نام درس
دبیرستان دخترانه غیر دولتی علوی
همزبانی
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
زن حسابی کی خودتو گفت؟ - دغدغه


لوگوی دوستان



وبلاگ فارسی

پیرمرد بنگاهی شصت سال رو راحت داشت .... شال سیدی و جای مهر روی پیشونی قیافهظاهر الصلاحی بهش داده بود ... مخصوصا تسبیحی که تند تند میچرخوند و زیر لب ذکرمیگفت...! در بنگاه که باز شد صاحب بنگاه سرش رو بلند کرد و نگاهی به زن و دختر همراهش انداخت ...
زن چهل و پنج شش ساله بود و دختر همراهش پونزده شونزده ساله... زن سلامی کرد و گفت: حاج اقا اتاق خالی دارین ؟
 پیرمرد بنگاهی انداز وراندازی کرد و گفت: چن نفرین خواهر جان ؟ زن گفت: من با همین دخترمم حاج اقا.... دونفر !مرد بنگاهی اشاره ای به صندلی کرد و گفت : بشین ببینم !... پس کو شوهرت خواهر ؟
زن همونطور که داشت مینشست گفت : شوهرم مُرده حاج اقا ... بقای عمر شما باشه غشی بود حج اقا ... بار آخرم تو حموم عمومی زیر دوش غش کرد مُرد ... من موندمبا همین دختر ویلون و سیلون ... یک اتاقی اگه بشه خوبه.... کرایه زیاد نمیتونمبدم ...خانه های مردم کارگری میکنم که دستم دراز نباشه پیش کسی.
مرد بنگاهی گفت: خدا ساخته برات ... یک اتاق هست با یک اشپزخانه کوچیک ... همینپشته ... انگار اصلا فقط بدرد شما میخوره ... سر مسترابشم یک دوش داره ... براحموم رفتنم خوبه همونجا 
زن گفت اجارش چنده حاج اقا ؟
 مرد بنگاهی گفت: حرف اجاره نزن خواهرم... شما سایهبالا سر ندارین ... پس مسلمونی کجا رفته؟ خدا و پیغمبر چی؟ مال خودمه اونجا ...دلم میخواد بدم شما بشینین !
 زن گفت: حاج اقا اینجور که نمیشه. مجانی که نمیشهخب ! مرد بنگاهی گفت : چرا نشه خواهر ... کار خیر میکنم ذخیره اخرت ...مگه همهچی پوله ؟ ... بخاطر ثوابش ... بخاطر علی ! بخاطر فاطمه ! تازه مگه من گفتممجانی ؟ 
مرد بنگاه دار به دختر که داشت روزنامه ها رو نگاه میکرد گفت : دخترجان یک زحمتی بکش برو اون سوپر روبرو بگو سید عباس بنگاه دار گفته یادش نره شیرنگر داره ... دختر گفت چشم و رفت بیرون ... مرد بنگاهی به زن گفت : فرستادمش پینخود سیا ...
راستش من زنم مریضه ... اگه قبول کنی هفته ای یک بار من میاماونجا مهمونتم ... کار خلاف شرعم نمیخام بکنم ... صیغه میکنم که حلال حرومیشمدرست بشه ... خدا و پیغمبرم راضی بشن ! چی میگی حالا ؟زن من و منی کرد و گفت : حاج اقا روم نمیشه اما راستشو بخوای حرفی ندرم ....!فقط دلم نمیخواد دخترم بفهمه مادرش صیغه شده
مرد بنگاهی گفت: زن حسابی کی خودتو گفت ؟ من دخترتو میخام !
زن مثل ببر تیرخورده از جا بلند شد گفت : خجالت بکش با این سن و سالت پیره سگ... همین بود برا خدا و پیغمبر ؟ همین بود برا علی و فاطمه ... همین بود براثوابش ؟ ای خاک عالم تو او سرت با اون مسلمونی و خدا پیغمبرت ... 
زن در رو محکمزد به هم رفت بیرون ... بنگاهی از پشت شیشه زن رو دید که دست دخترش رو گرفت وکشید برد ... پیر مرد بنگاهی گفت : آدم اینروزا بیزار میشه از کار ثواب... 

نمیخوای نخا ... میدمش اجاره ... دخترتم تحفه ای نبود .... دختر لاغر مفتشگرونه .... والله
 تلخ نوشته های مسعود مشهدی



نویسنده » صابر . ساعت 8:19 عصر روز دوشنبه 89 مهر 12