به سوی محل کارم میرفتم که جوانی صدایم کرد سلام پیر مرد! اولین بار بود که کسی بهم پیرمرد میگفت ! یکی از دانش آموزان 6 یا 7 سال پیش ...
از کار و کاسبی پرسیدم گفت که شاغل است و حقوق خوبی هم میگیرد... با فوق دیپلم برق در یکی از ادارات به باغبانی مشغول بود و چقدر الکی خوشحال بود و چقدر رشته ی تحصیلی او با شغلش مرتبط بود و ...
نویسنده » صابر . ساعت 11:40 عصر روز یکشنبه 90 آبان 1
من تصمیم گرفته ام سیاستمداران را سیاستمدار بدانم نه صادق ...
دیگر ساده لوحانه عکس ها و حرفهای سیاسیون را باور نمی کنم ...
شما هم این عکس را باور نکنید کاش احمدی نژاد ماهی 100 میلیون حقوق میگرفت و درست کار میکرد...
شاید الان هم اشتباه میکنم آخه من سیاستمدار نیستم پس بهتر که دیگر حرفی نزنم...
نویسنده » صابر . ساعت 2:6 عصر روز جمعه 90 مهر 29
"یا لطیف،
خیر ببینی آقا سیدرضای میرکریمی.
کامات شیرین. اگر این حَبّه قندت نبود، یادمان میرفت کجایی هستیم و با کامِ تلخ در صفِ سفارتِ خرسنشان ایستاده بودیم تا از سرزمین همیشه آفتابمان به جبرِ همکار تلخمزاج، همه مهر دروغ بر پیشانی، متقاضی پناه به سرزمین همیشه ابری بگیریم.
خیر ببینی برادر. تو با حَبّه قندی کام دودگرفتهمان را شستی و به یادمان آوردی که ایرانی هستیم. نامی داریم و نشانی. ادبی داریم و آدابی، که به وقت شادمانی بدانیم چه باید کنیم و به وقت عزا چه باید باشیم.
سیّد عزیز، متوقع نباش که با این حَبّه قندت قادر به شیرین کردن کامِ جفامسلکان باشی. این تلخی به بلندای نسلِ این نهضت همچنان ادامهدار است، ولی بدان، این بارانِ سیاهِ جفایِ غریبههایِ دوستنما، پایانی دارد. تو حوصله کن و مباد که شکایت به غریبه بری. تو شاگردِ مکتبِ فردوسی و حافظی که نه کوچیدند و نه شوقِ ترکِ سرزمین به فرزندانشان دادند. این عصر وارونگی پایانی دارد برادر!
برادرت ابراهیم حاتمیکیا، برگریزان یکهزار و سیصد و نود."
نویسنده » صابر . ساعت 10:48 عصر روز پنج شنبه 90 مهر 28