دوره متوسطه عاشق دبیرم مهندس عظیمایی بودم این معلم در وجودم اینقدر دوست داشتنی بود که نمی توانستم بین ایشان و پدرم یکی را انتخاب کنم در مطالب خبرگزاری فارس مطلبی تحت عنوان " نامهای که آقا معلم را در روز معلم منقلب کرد" درج شده بود که اشک در چشمانم جاری کرد و لحظه ای عشق پاک من به استادم را متذکر شد. به حرمتی که برای آن اشک قائلم ضمن تشکر و کسب اجازه از خبر گزاری فارس این متن را به این معلم وارسته تقدیم میکنم:
" آقای معلم در حال باز کردن هدایا و تشکر از دانشآموزان بود که محمدعلی محمدی دانشآموز سوم ابتدایی مدرسه نفس زنان در کلاس را زد؛ آقای معلم هم با اینکه آن روز خیلی مهربانتر از روزهای قبل بود برای اینکه کلاس از دستش خارج نشود، به محمدعلی گفت «نمیدانی نباید دیر سر کلاس برسی برو از آقای ناظم نامه بگیر».
محمدعلی هم که زبانش لکنت داشت، جواب داد «آآآقا اجازززه آخه امممروز....»
آقای معلم خیلی آرام بود اما نخواست که بچهها روز معلم بی نظم باشند، به همین دلیل گفت «همان که گفتم. برو نامه را بگیر بعدش بیا سر کلاس».
* قطرات اشک چشمان آقا معلم
زنگ تفریح به پایان رسید اما آقا معلم و دانشآموزان هنوز سر کلاس بودند؛ آخر آقا معلم داشت از خاطرات دوران دانشآموزیاش و شیطنتهایی که داشت برای بچهها تعریف میکرد و آنقدر جالب بود که همه ماندن در کلاس را به بیرون رفتن ترجیح داده بودند.
هنوز چند دقیقهای از نواخته شدن زنگ پایان تفریح نگذشته بود که آقای ناظم جلوی در کلاس آمد و کاغذی را به آقا معلم داد؛ آقا معلم در حالی که به متن کاغذ نگاه می کرد، به پشت میزش برگشت.
انگار مطلب مهمی در کاغذ نوشته شد بود چرا که یکدفعه حال آقا معلم یک جوری شد؛ قطرات اشکی که دور چشمانش حلقه بسته بود را پاک کرد و بدون اینکه حرفی بزند، از کلاس خارج شد.
با رفتن آقای معلم از کلاس، همهمهای در کلاس شروع شد.
*20 سال بعد:
این روزها آقای معلم بازنشسته شده و در خانه مشغول نوشتن کتاب است؛ آنقدر گرم نوشتن است که تا دقایقی متوجه زنگ در نمیشود اما کسی که پشت در است، منتظر میماند.
آقا معلم کمردرد دارد و به همین دلیل، کمی طول میکشد تا در را باز کند و آن سوی در، چشمش به مردی جوان میافتد که در حالی که دسته گلی به همراه دارد، به او سلام میکند.
آن جوان خودش را معرفی میکند؛ او همان محمد علی است؛ در همان مدرسه کودکی خود، معلم شده است و هنوز که هنوز است معلمش را آقا معلم صدا میزند.
آقا معلم آن روز صندوقچهای که به گفته خودش بهترین خاطرات زندگیاش در آن بود را باز کرد و برگهای را به محمدعلی نشان داد روی برگه نوشته بود:
« آقا معلم، من شما را خیلی دوست دارم. راستش رویم نمیشد جلو بقیه بچهها این نامه را به شما بدهم.ترسیدم دوستانم مرا مسخره کنند. آقا معلم شما اگر نبودید من بی سواد بودم. من میخواهم مثل شما معلم شوم، پس کاری کنید که من معلم بشوم؛ آن وقت روزی که معلم شدم، میآیم و به شما میگویم که هدیه من به شما، این است که مثل شما معلم شدم و راهتان را ادامه دادم. آقا معلم پدرم مریض است برایش دعا کنید. دوستتان دارم، محمدعلی محمدی».
محمدعلی به سرعت دست آقا معلم را بوسید و خودش را در آغوشش افکند؛ آقا معلم لبخندی زد و گفت «محمدعلی من به وعدهام عمل کردم و تو معلم شدی».
محمدعلی در پاسخ لبخند آقا معلم، با تبسمی گفت «معلم شدم تا راهتان را ادامه دهم، این هم هدیه من برای شما» "
نویسنده » صابر . ساعت 4:48 عصر روز جمعه 90 اردیبهشت 16
امروز خبرگزاری فارس از مرد عاشق و دیوانه ای نوشته بود که با چارچوب امروزی غیر قابل باور می نمود. تمام عمر برای آموزش و پرورش فرزندان روستای سعد آباد زیر سقف چوبی و ساختمان کاه گلی در مدرسه مولوی درس داده بود و درس داده بود انگار در این دنیا نبود نمی دانست سیاست چیست ؟ نمی دانست قدرت چیست؟ نمی دانست حاکم و محکوم کیست ؟ نمی دانست مال حرام چیست؟ او فقط میدانست دنیا 2 بخشه و یک بخشش مدرسه مولوی روستای سعد آباد است و بخش دیگرش هم برای او مهم نبود...
و این معلم چه دارد ؟ مثل خیلی های دیگر نه جوانی دارد و نه قدرت ! دستش به جایی بند نیست چون خویشاوند آقازاده ای هم ندارد ! فردا پس فردا بازنشسته می شود مثل خیلی از همکاران دیگرمان دنبال مسافر کشی ،برنج فروشی ،بنگاهی و... می رود ...
آخر معلم جماعت که با بچه سر و کله میزند را چه به بیزنس ؟! دانش آموز سر او کلاه می گذارد ! او هنوز باور نکرده دنیا عوض شده و عوضی هم زیاد شده و سرش کلاه های گشادی می رود که کمر او و فرزندانش را هم می شکند مثل همین بلایی که سر دوست ما آمد کلاهبرداری با چک همه ی دارو ندارش را برد و چکی به گوشش حواله کرد که صدایش در شهر پیچید ...
بله این همکار فرهنگی علاوه بر باختن زندگی خود سرمایه های چند همکار دیگر را هم به باد داد ! سرنوشتی که ممکن است در انتظار خیلی های دیگر هم باشد...
به قول ابوی عزیزتر از جان با معلم جماعت زیاد مشورت نکن پدر سوختگی نمیداند زمینت میزند...
بله میگفتم آقای مهابادی مردی که 29 سال در یک مدرسه مانده است کم کم بازنشسته می شود خدا میداند خوشحال است یا ناراحت! من که نمیدانم شاید ناراحت این است بعد بازنشتگی دیگر اضافه کاری ندارد و با مخارج کمرشکن باید افسردگی بگیرد و کم کم محو شود مثل خیلی از همکاران دیگرمان !...
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=9002116015
دوستم بازنشست شد درست یک سال پیش! یک دوستم بود یک آموزش و پرورش ! الان از پادرد و.. می نالد ناراحت است افسرده است البته او زنده است ولی کسی نیست بگوید چگونه یکسال از بازنشستگی نگذشته یک فرهنگی 50 ساله مثل پیکان مدل 48 می شود؟
راستی روز معلم مبارک
نویسنده » صابر . ساعت 1:36 صبح روز دوشنبه 90 اردیبهشت 12
به گزارش روزنامه "بیلد" چاپ آلمان، یک معلم زن استرالیایی به اتهام فریب دانش آموز نوجوان و داشتن رابطه همجنس گرایانه با وی دستگیر شد. "آماندا لوییس تامپسون" 28 ساله متهم است از از آوریل سال 2003 دانش آموز دختر کلاسش را فریب داده و رابطه ای غیراخلاقی را با وی آغاز کرده است.
این دانش آموز 14 ساله گفت در این زمان وی که دچار اختلالات تغذیه ای بوده در ابتدا با کمکهای معلمش روبرو شده و توجه های او را به تلاش برای کمک به خودش تعبیر کرده، اما این رابطه رفته رفته نزدیکتر شده و معلم مذکور اقدام به سوء استفاده از وی نموده است.
این در حالی است که آغاز رابطه این دو از ناهار خوردن مشترک بوده که کم کم به رد و بدل کردن پیامک و همراهی در مسیر مدرسه رسیده و نهایتا به قرار ملاقاتهای مخفیانه انجامیده است. بر اساس این گزارش دیدارهای خارج از مدرسه این معلم و شاگرد به قرار در پارک و اماکن دیگر کشیده شده است.
"تاد فولر" یکی از ماموران پلیس در دادگاه رسیدگی به اتهامات این معلم حاضر شده و پرده از روابط جنسی وی با دانش آموزش برداشت. به گفته وی رابطه این دو در حالی ادامه داشته که والدین دانش آموز مزبور هیچ اطلاعی از آن نداشته اند.
آنها به معلم دخترشان اعتماد کرده و او را به چشم یکی از اعضای خانواده می دانسته اند، بطوریکه هر از چند گاهی او در خانه آنها می مانده و از آن سو نیز دخترشان آخر هفته ها به خانه معلمش رفته و تعطیلاتش را در خانه او می گذرانده است.
والدین این دانش آموز دختر پس از اطلاع از رابطه او با معلمش از این زن 28 ساله که متاهل نیز هست شکایت کرده اند. گفتنی است آغاز رسیدگی به پرونده جنجالی این معلم با حرارت بسیار از سوی رسانه های استرالیا دنبال می شود.
نویسنده » صابر . ساعت 9:50 عصر روز چهارشنبه 87 آبان 8