سفارش تبلیغ
صبا ویژن



بهار 89 - دغدغه






درباره نویسنده
بهار 89 - دغدغه
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
عاشقانه های من
احمدی نژاد
مشایی و جوانفکر
جوانان
مدرسه
سیاست
جامعه
دانشگاه
دوستان
اختلاس 3000 میلیاردی
مذهبی
ادبیات
دفاع مقدس
اغفال به همین سادگی است
فساد اخلاقی سیاستمداران
فساد خارجی ها
بنگاههای فساد
متفاوت
کوتاهی ناجا
فساد در همه جا...
وسوسه
خوی حیوانی
روان گردان و بیهوش کننده
طلاق
متفرقه
زمستان 90
پاییز 90
مطالب برگزیده
بهار 91
تابستان 91
تابستان 89
بهار 89
زمستان 88
پاییز 91
زمستان 91
بهار 92


لینکهای روزانه
کالج مجازی کاکتوس [37]
[آرشیو(1)]


لینک دوستان
منطقه و جهان آبستن حوادث خوش یمن
● بندیر ●
بلوچستان
►▌ استان قدس ▌ ◄
نغمه ی عاشقی
شهرستان بجنورد
.: شهر عشق :.
بادصبا
...::بست-70..:: بهترین های روز
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
رازهای موفقیت زندگی
برادران شهید هاشمی
ترانه ی زندگیم (Loyal)
سیاه مشق های میم.صاد
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
حکیم دزفولی
گروه اینترنتی جرقه داتکو
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
همای رحمت
زمزمه ی کوچه باغ شاه تور
پاتوق دخترها وپسرها
روان شناسی * 心理学 * psychology
بندر میوزیک
وبلاگ شخصی مرتضی صادقی
صل الله علی الباکین علی الحسین
کوثر ولایت
مذهب عشق
آزاد اندیشان
مناجات با عشق
شهد
*غدیر چشمه همیشه جاری*
عجب صبری خدا دارد......
.:؛ حقوق و حقوقدانان ؛:.
جهاد ولایت
* امام مبین *
درجست وجوی حقیقت
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
fazestan
حاج آقا مسئلةٌ
رویای زیبا ...
منتظران مهدی
فروشگاه اینترنتی نشریه ی دوستی شعبه یک
روژمان
تنهایی من
من هیچم
اس ام اس سرکاری اس ام اس نیمه شبی و اس ام اس ضدحال
اس ام اس عاشقانه
دل نوشته های فارغ التحصیلان شمسی پور
بدون سانسور " بیم و امید "
رشته الکترونیک هنرستان حسابی
واقعیتی به نام درس
دبیرستان دخترانه غیر دولتی علوی
همزبانی
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
بهار 89 - دغدغه


لوگوی دوستان



وبلاگ فارسی

با لبخندی شماره تلفن را از دوستم گرفتم و به آن زنگ زدم. تازه می خواستم دل بدهم و قلوه بگیرم اما با روشن شدن حقیقتی تلخ، دنیا روی سرم خراب شد. وقتی فهمیدم زنی که گوشی را جواب می دهد همسر خودم است تا چند ساعت به بالای پشت بام رفتم و فقط گریه کردم. واقعا راست می گویند از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید، جو، زجو!

مرد جوان در حالی که اشک می ریخت نفس عمیقی کشید و در دایره اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد قصه تلخ زندگی اش را تعریف کرد تا درس عبرتی باشد برای زوج های جوانی که از کاروان زندگی عقب مانده اند و در صحرای ناآگاهی به بیراهه می روند!

جلال گفت: ? سال است که با دختر یکی از اقوام ازدواج کرده ام و یک پسر قندعسل دارم. من کارمند شرکتی بزرگ هستم و در این مدت تنها تفریح و سرگرمی ام کارم بوده است. متاسفانه با این بینش غلط از زن و فرزندم غافل ماندم و همسرم همیشه شاکی بود و می گفت چرا ما مثل زن و شوهرهای دیگر نباید پسر خود را در آغوش بگیریم و یک روز بعدازظهر به خیابان برویم و قدم بزنیم و...؟

من که فکر می کردم به زن جماعت نباید رو داد در جوابش می گفتم: چرا موقعیت حساس شغلی ام را درک نمی کنی؟

این پول و این هم ماشین، برو و با خواهرانت هرچقدر می خواهی تفریح کن! اختلافات ما سر این موضوع از حدود یک سال پیش تشدید شد و مدام جر و بحث می کردیم. متاسفانه در این ماجرا مادرم نیز آتش بیار معرکه شد و هر وقت صحبتی به میان می آمد به ملیحه می گفت: پسرم بهترین موقعیت ها را برای ازدواج داشت اما ما تو را انتخاب کردیم. پس باید قدر این زندگی و شوهر زحمت کش خودت را بدانی و او را با این حرف های بیهوده خسته نکنی!

جلال آهی کشید و افزود: من حاضر نبودم در برابر همسرم کوتاه بیایم و حکایت قهر و آشتی های مان هم چنان ادامه یافت. هفته قبل یک روز غروب دوباره جر و بحث مان شد و هرچه خواستیم به هم دیگر گفتیم. به خاطر این مسئله از ملیحه دل چرکین شده بودم و حوصله هیچ کس را نداشتم تا این که دیروز یکی از دوستانم به دیدنم آمد. او از من پرسید چرا این قدر دمق هستی؟ برایش تعریف کردم که با همسرم اختلاف دارم. او با لبخندی گفت: این زن ها همه مثل هم هستند، جوش نزن و خودت را پیر نکن. بیا این شماره زن جوانی است که چند روز است مزاحمم می شود و صدای بسیار قشنگی هم دارد. می توانی خودت را با او سرگرم کنی و...!

مرد ?? ساله دستی به موهای پریشان خود کشید و افزود: با خوشحالی شماره را گرفتم و به آن زنگ زدم. اما باورم نمی شد ملیحه گوشی را جواب بدهد او هم مثل من تحت تاثیر حرف های یکی از دوستان قدیمی اش سیم کارت اعتباری تهیه کرده بود و به باوری غلط قصد داشت خودش را به این شکل سرگرم کند! ما هر ? مقصر هستیم و افسوس که در این ? سال زندگی مشترک هنوز هم دیگر را پیدا نکرده ایم. باید قدر این همه نعمت، سلامتی و فرزند خوشگلی که خدا به ما عنایت کرده است را بدانیم.

حالا که با خودم فکر می کنم به خاطر فرصت هایی که در سال های اول زندگی مان از دست داده ایم حسرت می خورم. امیدوارم بتوانیم سنگ های بدبینی و شک را از سر راه زندگی مان برداریم و از این به بعد آگاهانه، عاشقانه، دوستانه و محترمانه زندگی کنیم.من در پایان به تمام مردهای جوان توصیه می کنم در تنظیم وقت خود عدالت را رعایت کنند و به قول ملیحه گاهی اوقات با خانواده بیرون بروند و قدم بزنند و از زیبایی ها و مشکلاتی که حل آن ها زندگی را قشنگ می کند صحبت کنند. همچنین به زنان جوان هم می گویم اشتباه را با اشتباه و خطا پاسخ ندهید چون زن ایرانی مظهر صداقت، وفاداری، حجب و حیا و معرفت و همیشه تکیه گاه و پشتوانه مرد خود است

منبع :خراسان



نویسنده » صابر . ساعت 11:23 عصر روز دوشنبه 89 خرداد 17




رابطه نامشروع و خیانت به همسر دامن او را گرفت و باعث شد سال‌ها زندانی شود. محسن می‌گوید ابتدا قصد داشت فرشته را هدایت کند اما بعد از مدتی............
این مرد، متهم است زنی را به قتل رسانده و با زنی شوهردار هم رابطه داشت. او 3 سال است که در زندان به سر می‌برد و بعد از این همه مدت از اتهام قتل تبرئه شده است. پای حرف‌های محسن می‌نشینیم تا برای ما بگوید چرا متهم به قتل شده و در این سال‌ها چه اتفاقی افتاده است.

چند سال داری؟

زمانی که زندانی شدم 25 ساله بودم و حالا 28 سال سن دارم.

چه شد که ماموران به تو ظنین شدند؟

من قربانی یک انتقام‌گیری شدم.

چه کسی می‌خواست از تو انتقام بگیرد؟

من با زنی رابطه داشتم و بعد از مدتی فهمیدم همسر دارد. شوهر آن زن برای این‌که از من انتقام بگیرد مرا به عنوان قاتل پیرزنی که در اطراف خانه ما کشته شده بود معرفی کرد.

چرا با زنی که شوهر داشت ارتباط برقرار کردی؟

من نمی‌خواستم این کار را بکنم اول فکر می‌کردم آن زن مجرد است. وقتی به او کاملا وابسته شدم فهمیدم که شوهر دارد.

خانواده‌ات در جریان این رابطه بودند؟

نه نبودند چون من خودم همسر و فرزند داشتم به همین خاطر به آنها نگفته بودم که با کسی ارتباط دارم.

تو در حالی با آن زن رابطه برقرار کردی که همسر داشتی ، چرا این کار را کردی؟

قصد من ایجاد رابطه نبود ، می‌خواستم فرشته را هدایت کنم.

چه دلیلی داشت که تو بخواهی زنی را هدایت کنی؟

یک روز او را به عنوان مسافر سوار ماشینم کردم به من گفت دانشجوست و در تهران زندگی می‌کند من هم دلم برای او سوخت. چون سر و وضع مناسبی نداشت.

پیش خودم گفتم چرا دختری جوان و زیبا باید تا این حد سر و ‌وضعش خراب باشد و شئونات را رعایت نکند. بعد شماره تلفنم را به او دادم تا شاید از این راه بتوانم هدایتش کنم.

تو که می‌خواستی هدایتش کنی چرا با او رابطه برقرار کردی آن هم در حالی که همسر و فرزند داشتی؟

چند ماه که از این ماجرا گذشت من توانستم حسابی روی فرشته اثر بگذارم. در آن زمان بود که به من گفت از شوهرش جدا شده است اما ظاهرا واقعیت را نگفته بود. من حرفش را باور کردم و در همان دوران بود که کم‌کم به او علاقه‌مند شدم.

چه زمانی فهمیدی که آن زن شوهر دارد؟

مدتی بعد از این‌که او یک زن محجبه شد. دیگر به او وابسته شدم طوری او را دوست داشتم که نمی‌خواستم ترکش کنم. به او گفتم می‌خواهم همسرم را ترک کنم و با او ازدواج کنم. مدتی جواب درستی به من نمی‌داد و بعد گفت آن ازدواج امکان‌پذیر نیست و وقتی گفتم چرا گفت که شوهر دارد.

خب چرا ترکش نکردی؟

دیگر نمی‌توانستم، آن زن آنقدر برای من عزیز شده بود که حاضر بودم هر چیزی را به خاطر او از دست بدهم.

زنی که همه چیز را به تو دروغ گفته بود چرا برایت اهمیت داشت؟

نمی‌دانم چرا، اما می‌دانستم که دیگر بدون او نمی‌توانم زندگی کنم.

چطور شد شوهر آن زن متوجه شد با همسرش رابطه داری؟

به رفتار همسرش شک کرده بود . او را تعقیب کرده و متوجه ماجرا شده بود . بعد از آن هم فرشته تصمیم گرفت از شوهرش جدا شود .

ماجرای قتل چه بود؟

مدتی قبل از این‌که من و فرشته بخواهیم از هم جدا شویم پیرزنی در نزدیکی خانه او به قتل رسید. شوهر فرشته سراغ ماموران رفت و گفت که من و فرشته در خانه آن زن بودیم و زمانی که آن زن متوجه حضور ما شده است من او را کشته‌ام. در حالی که همه حرف‌های او دروغ بود.

تو در مورد قتل تبرئه شدی ، چرا در این مدت نتوانستی بی‌گناهی خودت را ثابت کنی؟

چون مظنون دیگری بجز من وجود نداشت بازداشت شدم. اگر کس دیگری بود که مدارک بیشتری علیه او پیدا می‌شد قطعا من متهم نمی‌شدم.

می‌گویی مرتکب قتل نشدی. اگر این‌طور است چرا اعتراف کردی؟

گفته‌های من از سوی دادگاه هم مورد تایید قرار گرفت و من تبرئه شدم اما اگر واقعا می‌خواهید بدانید چرا من این کار را کردم باید بگویم به خاطر شرایط بدی بود که باید تحمل می‌کردم. من اعتراف کردم تا راحت شوم و دیگر مورد بازجویی قرار نگیرم.

این شرایط سخت برای فرشته هم بود اما او اعتراف نکرد چرا؟

او بیشتر از من مقاومت می‌کرد و همین هم باعث شد تا او را با قرار وثیقه آزاد کنند و من متهم به قتل شوم. حتی اولیای دم هم می‌دانستند که من قاتل نیستم و زمانی که برای شکایت در جایگاه حاضر شدند گفتند که اطمینان ندارند که من قاتل مادرشان هستم. شاید اگر فرشته هم اعتراف می‌کرد شرایط من خیلی بدتر می‌شد. او اعتراف نکرد همین ‌باعث شد تا من هم تبرئه شوم.

تو آن پیر زن را می‌شناختی؟

نه نمی‌شناختم، فقط شنیده بودم کسی آن اطراف به قتل رسیده است. از بقیه ماجرا‌‌
خبر نداشتم‌‌ تا این‌که بازداشت شدم.

گفتی قرار بود فرشته از همسرش جدا شود و شما با هم ازدواج کنید. این اتفاق افتاد؟

فرشته از همسرش جدا شد و همان‌طور که توضیح دادم شوهر فرشته برای این‌که از من انتقام بگیرد من را به عنوان قاتل معرفی کرد اما من زندانی شدم و نتوانستم با فرشته ازدواج کنم.

همسر خودت چه او در این باره چه نظری داشت؟

همسرم از وقتی فهمید‌ من با کس دیگری رابطه دارم خیلی با من بد شده ‌و اختلافات ما در آن زمان به اوج خود رسیده بود. ما هم از هم جدا شدیم اما اتفاقات بعدی باعث شد تا من نتوانم با فرشته ازدواج کنم.

فرزندت کجا زندگی می‌کند؟

با همسرم زندگی می‌کند . همسر سابقم مادر لایقی برای فرزندش است.

تو کاری کردی که علاوه بر این‌که دو خانواده از هم پاشید خودت چند سال‌ زندانی شدی و کار به جایی رسید که همه چیزت را از دست دادی. چرا این کار را کردی؟

من در دام فرشته افتادم. او با دروغ‌هایش من را گول زد و الحق که نقشش را خوب بازی کرد. او کاری کرده بود که من از همسرم متنفر شده بودم و نمی‌خواستم با او زندگی کنم. فرشته زندگی را نباخت چون با شوهرش بسیار اختلاف داشت و اگر هم من نبودم آنها از هم جدا می‌شدند. من باختم و فرزندم بی‌پدر شد و خودم هم سال‌های جوانی‌ام را باید‌ در زندان بگذرانم.

شوهر فرشته مدعی شده بود که شما با هم رابطه ‌داشتید. این درست است؟

نه این‌طور نیست ما با هم رابطه خاصی نداشتیم. من فقط با فرشته صحبت می‌کردم و از او می‌خواستم که شئونات را رعایت کند. واقعیت این است که زمانی که ما با هم بودیم این کار را می‌کرد اما از وقتی من زندانی شدم دیگر فرشته را ندیدم. او مثل گذشته شده و حجابش را رعایت نمی‌کند و من دیگر به او اعتماد ندارم.

تو از اتهام قتل عمد تبرئه شدی و با توجه به این‌که دوران طولانی زندان بودی در واقع مجازات رابطه نامشروع را هم گذرانده‌ای و بزودی آزاد می‌شوی . آیا حاضری باز هم با فرشته ازدواج کنی؟

نه من دیگر با او ازدواج نمی‌کنم. فرشته آن زنی نبود که من فکر می‌کردم او نگران من نبود و من را دوست نداشت فقط از من استفاده کرد تا راحت تر از شوهرش جدا شود.

دوباره با همسرت آشتی می‌کنی؟

همسرم کاری را که من کرده‌ام نمی‌بخشد اما باز هم می‌گویم او زنی بسیار خوب و باوقار بود و من از این‌که او را ترک کرده‌ام بسیار متاسفم. از این‌که خانواده‌ام این‌طور دگرگون شد ناراحتم. شاید اگر من آن زن مظلوم را اذیت نمی‌کردم و دلش را نمی‌شکستم این طور تاوان پس نمی‌دادم. من از این بابت خیلی ناراحتم. همسرم قربانی خود‌خواهی من و مکر فرشته شد.

منبع: تپش



نویسنده » صابر . ساعت 10:12 عصر روز چهارشنبه 89 خرداد 5


ژاله زن 32 ساله‌ای است که می‌گوید می‌خواسته خودش مشکلش را به‌تنهایی حل کند چرا که فکر می‌کرد شوهرش به جای حمایت از او متهمش می‌کند. به همین خاطر هم مجبور به تمکین از مردی شد که زندگی‌اش را به باد داد. ژاله و شوهرش متهم هستند مردی را به قتل رسانده‌اند.
این زن به جرم معاونت در قتل و رابطه نامشروع در دادگاه کیفری استان تهران محاکمه می‌شود. گفتگوی ما با ژاله را بخوانید.

اتهامی که در پرونده به تو وارد کرده‌اند رابطه نامشروع و معاونت در قتل است قبول داری؟

نه قبول ندارم. من کاری نکردم. 3 سال بود که مقتول من را آزار می‌داد و دیگر نمی‌توانستم به خواسته‌هایش عمل کنم.

مقتول را از کجا می‌شناختی؟

او از اقوام دور ما بود . ما چندین بار در مجامع خانوادگی همدیگر را دیدیم. شاهرخ عاشق من شده بود و چندین بار به من گفت که می‌خواهد به خواستگاری‌ام بیاید، اما بعد از مدتی من ازدواج کردم و به هم نرسیدیم.

چرا شما با هم ازدواج نکردید؟

نمی‌دانم شاید قسمت نبود. شاهرخ پا پیش نگذاشت و وقتی تصمیم به این کار گرفت که من خواستگار داشتم و می‌خواستم با او ازدواج کنم. خواستگارم که شوهر فعلی من است شرایط بسیار خوبی داشت. مردی تحصیلکرده بود که شرایط مالی خوبی داشت. بسیار متین و مهربان هم بود. این‌که من او را رها کنم و با شاهرخ ازدواج کنم کار منطقی نبود، ضمن این‌که می‌دانستم شاهرخ به مواد اعتیاد دارد. ما نمی‌توانستیم زندگی خوبی داشته باشیم.

چند سال با شوهرت زندگی کردی؟

ما هنوز از هم جدا نشدیم و سال‌هاست که با هم زندگی می‌کنیم. حدودا 13 سال است که ما زن و شوهر هستیم.

در طول این سال‌ها با شاهرخ رابطه داشتی؟

نه این‌طور نیست. شاهرخ 3 سال قبل به سراغ من آمد. او چند سال بعد از من ازدواج کرد. وقتی ما دوباره با هم مواجه شدیم من 2 فرزند داشتم. او هم 2 فرزند داشت. من فکر می‌کردم راهمان از هم جدا شده است.

اما در یک دیدار دوباره تو به شاهرخ شماره تلفنت را دادی؟

نه من به او شماره ندادم. او شماره من را از یکی از اقوام مشترکمان گرفته بود. وقتی تماس گرفت من کاملا شوکه شده بودم. او حتی شماره همسرم را هم به دست آورده بود.

چرا با او ارتباط برقرار کردی؟

من نمی‌خواستم این کار را بکنم. چندین بار با من تماس گرفت و من هم مجبور شدم به خواسته‌اش تن دهم.

مگر خواسته‌اش چه بود؟

او مرا تهدید کرد و گفت که از من چند عکس دارد و اگر با او بیرون نروم عکس‌ها را بین فامیل پخش می‌کند. به همین خاطر مجبور شدم به حرفش گوش کنم.

چرا عکس‌هایت را از او نگرفتی تا موضوع تمام شود؟

هر بار که می‌رفتم می‌گفت دفعه بعد عکس‌ها را می‌دهد و با این ترفند 3 سال من را به دنبال خود کشاند.

تو می‌دانستی که شاهرخ همسر دارد. از همه مهم‌تر خودت شوهر و 2 فرزند داشتی پس چرا به این رابطه ادامه ‌دادی؟

من نمی‌خواستم ادامه دهم مجبور بودم. شاهرخ به من گفته بود که اگر این‌کار را نکنم همسر و فرزندانم را می‌کشد. من چاره‌ای بجز این کار نداشتم.

چرا به همسرت نگفتی که شاهرخ تو را این‌طور تهدید می‌کند؟

می‌ترسیدم. فکر می‌کردم اگر این کار را بکنم. همسرم از من جدا می‌شود و فرزندانم را با خودش می‌برد. این موضوعی بود که من همیشه با آن درگیر بودم.

همسرت چطور متوجه شد؟

من فکر می‌کردم او متوجه رابطه من با شاهرخ نیست تا این‌که یکبار به طور ناگهانی از من خواست که خانه را عوض کنیم. من فکر نمی‌کردم او متوجه شده باشد. البته شاهرخ مزاحم تلفنی من بود اما شوهرم نمی‌دانست که او کیست. ما خانه را عوض کردیم. شوهرم فکر می‌کرد با این کار مزاحمت‌ها تمام می‌شود اما نشد. شاهرخ دست‌بردار نبود. یک ماه مانده بود به حادثه، شوهرم موضوع را فهمید.

ندانم‌کاری من باعث شد تا زندگی خانواده‌ام دگرگون شود. شوهرم در آستانه مجازاتی سنگین قرار دارد. من خودم باید سال‌ها در زندان باشم و فرزندانم که در سن بسیار حساسی هستند باید تنها بمانند، من نمی‌توانم خودم را ببخشم‌

خودت گفتی؟

نه از تلفن‌های مشکوکی که به من می‌شد متوجه شده بود. وقتی از من پرسید چاره را در این دیدم که همه چیز را بگویم.

همه جزئیات را برای شوهرت گفتی؟

بله تقریبا همه چیز را گفتم. مجبور شدم با این‌که می‌دانستم شنیدنش برای شوهرم سخت است اما مجبور شدم بگویم تا او بداند من مجبور به این کار شدم.

برخورد شوهرت چطور بود؟

او ابتدا قصد داشت تا شکایت کند و از طریق قانونی این موضوع را پیگیری کند، اما زمانی که شاهرخ آزارهایش را بیشتر کرد شوهرم دیگر کنترل خودش را از دست داد.

شوهرت می‌گوید زمانی متوجه این ماجرا شده است که دخترت تهدید به تعرض شده است. آیا این موضوع را قبول داری؟

شاهرخ من را وادار کرده بود که از او تمکین کنم تا به دخترم تعرض نکند. من بار اول قبول کردم اما بار دوم به شوهرم گفتم.

او را چطور به قتلگاه کشاندی؟

شاهرخ با من تماس گرفت و گفت که می‌خواهد من را ببیند و دوباره از من درخواست کرد با او رابطه نامشروع داشته باشم و من را تهدید کرد و گفت که اگر به خواسته‌اش عمل نکنم به دخترم تعرض می‌کند. زمانی که موضوع را به شوهرم گفتم دگرگون شد. او مرد خشنی نبود اما حرف شاهرخ آنقدر او را دگرگون کرد که مجبور به قتل او شد. من با او تماس گرفتم و خواستم تا به خانه‌ام بیاید. او هم قبول کرد.

شوهرت چطور با او مواجه شد؟

من و شاهرخ به سمت اتاق رفتیم و شوهرم پشت سر ما آمد و از شاهرخ پرسید در خانه من چه می‌کنی. او گفت من با همسرت رابطه دارم. مکالمه‌ای که بین آنها بود باعث شد تا شوهرم بیشتر عصبانی شود و در نهایت او را با ضربات چکش به قتل رساند.

تو چه ‌کردی؟

من فقط فریاد می‌زدم. دیدن آن صحنه آنقدر برای من سخت بود که واقعا نمی‌توانستم شاهد باشم. در حال خودم نبودم.

تو به شوهرت کمک نکردی؟

با تمام نفرتی که از شاهرخ داشتم نتوانستم ضربه‌ای به او بزنم. خیلی ترسیده بودم.

به گفته خودت شوهرت مردی متشخص بود. او زندگی راحتی برای تو درست کرده بود چرا این کار را کردی؟ چرا به سمت مردی رفتی که به مواد اعتیاد داشت و از آنجایی که همسر و فرزند داشت و نمی‌توانست با تو ازدواج کند. هر‌‌‌دو‌ شما متاهل بودید؟

بله قبول دارم. من عاشق شاهرخ نشده بودم. شوهر و زندگی‌ام را هم دوست داشتم از ترس این‌که مبادا شاهرخ به خانواده‌ام لطمه‌ای وارد کند، قبول کردم با او رابطه داشته باشم. من می‌دانستم رابطه‌ام با شاهرخ پایان خوبی نخواهد داشت.

چرا به عنوان مزاحم تلفنی از او شکایت نکردی؟

من تا به حال تجربه این کار را نداشتم و فکر می‌کردم اگر این کار را بکنم خودم متهم می‌شوم اما اشتباه می‌کردم. من باید از همان ابتدا موضوع را به پلیس اطلاع می‌دادم. باید به شوهرم می‌گفتم. این‌طور بود که می‌توانستم زندگی‌ام را حفظ کنم.

حالا که تو وشوهرت در زندان هستید پس فرزندانتان کجا هستند؟

آنها پیش اقوام ما زندگی می‌کنند. خانواده من و شوهرم از بچه‌ها حمایت می‌کنند و سعی دارند کاری کنند که به بچه‌ها سخت نگذرد.

آنچه مسلم است تو و شوهرت جرمی انجام داده‌اید که مجازات سنگینی دارد. فکر کرده‌ای که فرزندانت چطور در این مدت زندگی خواهند کرد؟

ندانم‌کاری من باعث شد تا زندگی خانواده‌ام دگرگون شود. شوهرم در آستانه مجازاتی سنگین قرار دارد. من خودم باید سال‌ها در زندان باشم و فرزندانم که در سن بسیار حساسی هستند باید تنها بمانند، من نمی‌توانم خودم را ببخشم. اگر خانواده‌ام هم من را نبخشند از آنها توقعی ندارم.

منبع : تپش



نویسنده » صابر . ساعت 10:2 عصر روز جمعه 89 اردیبهشت 24


   1   2      >